پنج شنبه 11 خرداد 1398
ن : Mehran

کرسام

 

اینجا کرسام روستایی از روستاهای زیبای مازندران هست 50 کیلومتری شهرساری به سمت شهرکیاسر میباشد



:: برچسب‌ها: کرسام , کرسام همیشه سبز, کرسام چهاردانگه,


دو شنبه 26 خرداد 1393
ن : Mehran

دیداراولین معلم روستای کرسام پس از نیم قرن

دیداراولین معلم روستای کرسام پس از نیم قرن

درصورت تمایل میتوانید فایل pdf این مطلب را دانلود کنید.

دانلود

 

نمیدونم داستان رو ازکجا شروع کنم شاید این جمله واسه اول راه خوب باشه

 “زندگی همش فرصته”

همه ی ماها از زمانی که به دنیا میایم تا آخرین لحظه ی زندگیمون فرصتهایی داریم هر کس ازاین فرصت ها یه جور استفاده میکنه

ومهم اینه که درک کنیم برای چی اومدیم و چه جوری باید ازاین فرصت استفاده کنیم.

یکی میاد کتاب مینویسه مردم میخونن و ازش استفاده میکنن یکی هم میاد به آدما یاد میده چطور کتاب بخونن و کتاب خوندن چقدر

خوبه.

بعضی ها کارهایی رو انجام میدن که شاید ساده به نظر بیاد اما پایه گذار یک پیش رفت عظیم در سالهای آینده میتونه باشه

شایدهنگامیکه که او این کار را انجام میداد تعداد اندکی کار وتلاش اورا درک میکردند ولی زمان همیشه همه چیز رو ثابت میکنه , خوب , بد ,مفید , مضر...

حدود نیم قرن پیش در جنگلهای  انبوه مازندران در حومه شهر ساری روستای کوچکی بود بنام " کرسام "  که از داشتن خیلی چیزها

محروم بود مثل معلم , کتاب ,مدرسه , بهداشت وحتی آب آشامیدنی.

تا اینکه در سال 1342 یک سپاهی دانش به روستا آمد .

او جوانی  بود که تازه دوره دبیرستان خود را تمام کرده بود  و عهده دار تدریس در این روستا شده بود.

درروستایی که او اولین معلم رسمی آن بود  روستایی که حتی مدرسه ای هم نداشت.

او سعی کرد تمام تلاش خود را برای پیشرفت این قسمت از خاک وطن عزیزش انجام دهد. و تلاش نمود

این روستا را به جایی برساند که بعدها بقیه بهتر زندگی کنند چیزی که این روزها فقط یک شعار است.

ابتدافقط مکانی را برای درس خواندن پیداکردند مدتی  کودکان دهکده وتعدادی اکابر درآن مکان درس خواندند.

وسپس درسال بعداین معلم با همکاری روستائیان سعی و تلاش کردند تا یک مدرسه برای بچه ها بسازنددرهمان

 زمان معلم واهالی روستا با مشارکت هم کارهای بسیاری در روستا انجام دادند که سبب آبادانی ودلگرمی بیشتر روستاییان شد.

کارهایی مانند ایجادمنبع آب بهداشتی و لوله کشی آن از چشمه پایین دست روستا وایجاد کوره اهک پزی برای ساخت چشمه,

دوشی کردن و بهداشتی نمودن حمام خزینه ای ، زدن پل چوبی برروی دره کوچک  ورودی ده - آنزمان برق نبود ولی شبها

 کوچه هاومعابر عمومی و سنگفرش شده دهکده بافانوس هایی که بر تیرکهای چوبی نصب میشد روشن بود .

او شبها و در فرصتهای مختلف اهالی دهکده را جمع میکرد وبرایشان صحبت میکرد از تعاون وهمکاری گرفته تا بهداشت و

ترویج کشاورزی و از بکار گیری انواع کودها ,سموم نباتی و همه چیز های خوبی که در شهر یاد گرفته بود.

و کارهای بسیار دیگری که شاید از ان حرفی به میان نیامده و...... آنها سعی و تلاش کردن تا بهتر زندگی کنند و معنای همکاری را تجربه کردند.

این معلم جوان همیشه شور وحال جوانی داشت وهرگز سعی نمیکرد اوقات خودرا به بطالت بگذراند اغلب به مردم کمک میکرد

گاهی اوقات وقتی تنها میشد به جنگل میرفت وکمی قدم میزد .گاهی دراین قدم زدن ها به جاهای دوری میرسید که وقتی برمیگشت

و برای اهالی تعریف میکرد اهالی وبچه ها تعجب کرده و میگفتند: آنجا دیگر کجاست ما تا به حال به آنجا نرفته ایم

معلم مدرسه و دانش اموزان خاطره های خوب وفراموش نشدنی باهم داشتندد ودر غم ها و شادی های زیادی را با هم شریک بودند

تا اینکه مدت ماموریت آن معلم جوان تمام شده واز آن دیار خداحافظی کرد.

بعد از آن  این معلم جوان به دانشگاه میرود وتحصیلات  خود را در رشته های اقتصاد و مهندسی الکترونیک ادامه میدهد ودر زمان 

دفاع مقدس دریکی از سایت های راداری هواپیمایی انجام وظیفه میکند سپس او برای ادامه تخصص رادار ازطرف دولت جمهوری

اسلامی  به هلند میرود . او سالها ی بعد به اغلب کشورهای اروپایی ، نیوزلند ،امریکا وکانادا سفرمیکند تا اینکه پس از گذشت پنجاه

سال  از طریق وبلاگ یکی از جوانان همان روستا  که جهت معرفی وبه نمایش گذاشتن زیبایی های طبیعت کرسام طراحی شده بود

آشنا میشود و بعد ازارتباطات زیاد این معلم تصمیم میگیرد به روستایی که  سالها پیش زمانی درانجا زندگی کرده وخاطرات خوشی

  از آن داشته برگردد ودیداری تازه کند و از شاگردان خود خبری بگیرد.

این فرد که حالا برای خود مرد با تجربه ای شده وبسیاری از نقاط جهان را گشته به یکی از بچه های سه نسل بعد  ، بچه های ان

موقع روستا زنگ زده وسپس به ساری می آید تا باهم به روستای کرسام بروند.

آنها حرکت را اغاز کرده به طرف روستای کرسام میروند , ازهمان ابتدا مشخص بود این معلم قدیمی  لطافت روحش خدشه دار نشده هنوز به این سرزمین عشق میورزد قبل از اینکه بیاید دوست داشت که  جنگل را درپاییز و وقتیکه برگهای آن برنگ قرمز و زرد و ارغوانی است ببیند درست مانند زمانی که اولین بار دیده بود .

اززمانی که آمد مدام درحال نظاره منظره ها بود واز تمام چیزهای زیبای اطراف عکس میگرفت و علاقه خاصی هم به عکاسی داشت و برای همین یک دوربین مخصوص برای عکاسی حرفه ای در اختیار داشت.

قبل از این که به روستا برسیم یکی دو جا ایستادیم تا این معلم منظره ها رابه دقت نظاره کند و از آنها عکس بگیرد

زمانی که به روستا رسیدیم غروب بود ابتدا به یک نقطه رفتیم تا در یک زاویه دید کلی روستا را به نظاره بنشینیم بعداز آن به خانه یکی از روستاییان رفتیم تا استراحتی کنیم.

سپس به تک تک شاگردانی که نزدیک بودن خبر دادند وهمه آنها یکی یکی آمده و با معلم خود دیدار کردند , لحظه های شیرین و

باشکوهی بود لحظه هایی که من هرگز فراموش نخواهم کرد رفقای قدیمی در کنارمعلم می گفتند و می خندیدند و خاطره تعریف  میکردند.

بچه هایی که حالا هرکدام بیش از 50 سال سن داشتند انگار همان شاگردان دیروزی بودند با همان بازیگوشی ها و لحظات

خوب فراموش نشدنی که در خاطره ها خواهد ماند معلم عکس های قدیمی  شاگردان را به آنها نشان میداد و آنها دور او نشسته

وباهم در مورد عکس ها و افراد صحبت میکردند هیچکس فکر نمی کرد بعد از پنجاه سال او چنین عکسهایی داشته باشد .

آن شب چقدر زودگذشت معلم و شاگردان تا پاسی از شب نشسته و گپ و گفت داشتند ودر آخر نیز چند عکس یادگاری گرفتند.

فردای آنروز در روستا عروسی بود معلم به عروسی رفته و درآنجاهم کسانی را دید که خاطره های بسیاری با آنها داشت

یکی از آنها مریم بود.

مریم دخترکوچکی  بود که زمان آمدن معلم جوان پدرش به او اجازه درس خواندن نمیداد ولی معلم با اصرار وتلاشهای بسیار بالاخره

توانست تا پدر مریم را راضی کند تا مریم بتواند درس بخواند.مریم دختر درس خوان وپرتلاشی بود واز قضا شاگرد اول کلاس هم

بود از زمانی که معلم دوباره برگشته بود همیشه او را به یاد میاورد و میگفت مریم شاگرد اول کلاس بود وانتظار دیدارش را داشت.

نفر بعد هم کربلایی شعبان پدر مریم بودکه اکنون بینایی اش را از دست داده بود .معلم در عروسی خیلی ها را دید که هر کدام برای خود خاطره ای بودند.  مریم بعدها به دلیل مشکلاتی درس را رها کرده بود ولی فرزندان او درس خوانده وزندگی بهتری داشتند یکی معلم , یکی حقوق خوانده بود و... .شاید آن نسل از دانش اموزان پروفسور یا دانشمند ویا خیلی چیزها نشده باشند ولی آگاه شدند و تلاش کردند تا فرزندان خود را به سمت علم هدایت کنند تا بهترزندگی کنند

بعدازعروسی معلم و بچه ها به یکی از اهالی روستا "یک رفیق قدیمی" که دربستر بیماری بود سرزدند نام او کربلایی مصطفی

بودو یک احساس آرامش و همدلی به او هدیه داد.

"از راست اولی کربلائی مصطفی ایرانپور"

بعد از آن معلم و بچه ها به اطراف روستا رفته و بخش های مختلف روستا را دیده و عکس های بسیاری گرفتند .

یکی دیگراز جاهایی که این آموزگار با آن خاطره های بسیار داشت آبندان شوکلا بود که در زمان تنهایی به انجا سر میزد

و از آرامش آن استفاده میکرد.

زمانی که معلم در روستا بودمدت کوتاهی در منزل کدخدا زندگی میکرد اما حالا کدخدا فوت کرده ولی پسرش حاج مسلم بود و

آنها با هم نیزگپ وگفتی داشتند.حالا آن معلم رفته و این روستا باقی مانده سالهای بعد بسیاری می آیند و میروند وکارهای بزرگ بسیاری انجام میدهند شاید گزافه نباشد که بگوییم ریشه خیلی از پیشرفت های بزرگ این چیز های ساده است امیدوارم ما هم بتوانیم لحظات ماندگاری را رقم بزنیم.

 

در زیربخش  کوچکی از  "خاطرات تمشکهای پاییزی "  که اوآن وقت نوشته و نشان دهنده احساس عمیق او به آن سرزمین است

آورده میشود.

   ومن غروب هایی را بیادمیاورم که ماخسته کنار "چفت یحیی " بدنبال بره های کوچک سربالایی تپه ای را  که هنوز سبز بود میدویدیم .    

   " یحیی " برایمان شیر داغ میاورد و ما ظرف مسی دود گرفته آنرا در دستانمان میگرفتیم تاکمی گرمتر شویم

   به افق روبرو خیره میشدیم و شیر دردستمان تا پایین رفتن آفتاب سردمیشد . هوا که تاریکتر میشد بکنار جاده می آمدیم

  تا دهقانانی را که با " محموله های" پراز کاه  از خرمنزار برمیگشتند بدرقه کنیم . آنها به ما سلام میکردند وبدرخواست ما

  بچه های کوچک را روی" محموله های " کاه سوارمیکردند .

غروبهایی بود که جنگل از تخمیر درختان پوسیده مرطوب میشد وبرگهای ارغوانی   " تلوک " در پرتو  واپسین اشعه های آفتاب قرمز بود .

  از کوره راه های بکر جنگلهای تلوک  آنسوی" آب اندان" میگذشتیم " آب اندان"  پراز آب بود ونی های بلند  

     وصدای یکنواخت وزغها که مدام در گوش ما طنین داشت .  بوته های کوچک"  ولیک  " میوه هایی قرمز داشت و

کندس ها هنوز گس بودند .  بعد سرما بود و هجوم بی امان ابرهای مه آلود که از بلندای کوهای" الیرد" به پایین میخزید از

ما میگذشت و کمی آنسوی تر جنگل را پراز سیاهی وترس وراز میکرد ........

ودیگر سکوت بود و صدای مبهم و دور درختانی که از جور تبر "سید ابراهیم " به  فغان آمده بودند...  

محمود  علمی             تمشکهای پاییزی      کرسام   پاییز 43

 

 

 



:: برچسب‌ها: کرسام, 50سال, تمشکهای پاییزی, دیدارمعلم, مدرسه, درس, روستا, سپاه دانش, اولین معلم کرسام, دیداراولین معلم بعداز50سال,


چهار شنبه 30 مرداد 1392
ن : Mehran

شهید گمنامی که شناسایی شد




شهید ایرج خرم‌جاه که 27 سال پیش به نام جعفر زمردیان در گلزار شهدای همدان به خاک سپرده بود،شناسایی شد.

به گزارش خبرنگار ایسنا،ایرج خرم‌جاه بیست و هفتم دی‌ماه 1365 ( مرحله اول عملیات کربلای 5) در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسیده است. این شهید از غواصان لشکر 10 سیدالشهدا بوده است.

این شهید متولد 1351 در روستای «سیبستان» منطقه سیف‌آباد استان البرز است. پدر این شهید فوت کرده، اما مادرش در قید حیات است.

برنامه «ماه عسل» روز 28 تیرماه گذشته تصویر پیکر نوجوان شهیدی را برای چند بار پخش کرد که پیکرش سال 1366 در منطقه عملیاتی «کربلای4» پیدا شده بود اما پیکر این شهید نوجوان به دلیل شباهت بیش از اندازه به «جعفر زمردیان» از رزمندگان گردان تخریب «لشکر32 انصارالحسین(ع)» استان همدان و به نام وی به خاک سپرده شده بود.
 


:: برچسب‌ها: شهیدگمنام,ماه عسل, شهیدگمنام ماه عسل, شهید ایرج خرم جاه,شهید ,


یک شنبه 30 تير 1392
ن : Mehran

شهید گمنام


فرستنده : همه ی ماه عسلی ها 
 

گیرنده : مادر چشم به راه این شهید  بزرگوار


شما هم نامه   رسان ما باشید
 


:: برچسب‌ها: شهید گمنام, شهید گمنام در ماه عسل,


چهار شنبه 15 خرداد 1392
ن : Mehran

ابندان شوکلا کرسام

این عکس مربوط به آبندان شوکلا کرسام هست که اسم شوکلا در قسمتی از شعر کرسام اومده که طبق گفته ها

عده ای از کرسامی ها(اسبوها) قبل از این که کرسام بوجود بیاد اطراف شوکلا وپیته زندگی میکردن وبعدا به مکان الان کرسام روی آوردند

با تشکر از دوست عزیزم پیمان ایرانپور

 



:: برچسب‌ها: کرسام, شوکلا, ابندان شوکلا,


چهار شنبه 15 خرداد 1392
ن : Mehran

شعری برای کرسام ازاستاد سیدعلی موسوی کرسامی

باسلام خدمت دوستان عزیز این شعری که درمورد کرسام و کمی درمورد تاریخ آن نوشته شده توسط استاد

سیدعلی موسوی نوشته وازخودشون هستش ایشون ساکن کرسام هستند ویکی از اهالی قدیمی کرسام هستند امیدوارم که این شعر مورد توجهتون قراربگیره ومنتظر نظراتتون هستم

وهمینجا هم ازجانب خودم ازآقای موسوی کمال تشکر رو دارم که مارو برای شناسوندن کرسام کمک کرد

ودرآخر عکس ایشون رو میگذارم تا کمی از زحماتشون جبران شده باشه

 

 

کرسام

چهاردانگه در دیار مازندران زمین است                      سرسبزوگلزاری, اینجا لاله گین است

چهاردانگه در جنوب دریا قرار دارد                          دودانگه در کنارش انگشتری نگین است

به به چه گلعذاری این خطه در کرانه است                   زرخیز آستانی است گویابهشت لار است

چهارقریه شویلاشت دربخش چهاردانگه                    درحومه کیاسر این دشت در کران است

کرسام وخالخیل وسرخ ولیک والیرد                          این چهار قریه باهم وصلت به کاردارد

کرسام روستایی اندرجنوب دریاست                          دربخش چهاردانگه گل بونه جاردارد

کرسام روستایی صدخانوارباشد                              پنجاه کیلومتر, ساری قرار دارد

کرسام روستایی درکوه پایه باشد                             صدقله درمجاور باهم قطار دارد

کرسام مردمانش هستندشیعه مذهب                          ازمکتب ولایی دل بنده وار دارد

کرسامیان تمامی یکپارچه کشاورز                           ازدامداروکاسب , دل برقرار دارد

کرسام را بنازم خوش منزل ومکانی است                    فصلش بهارگونه است گل خنده زاردارد

کرسام جابجایش پست وبلندگونه است                       هرگونه از طبیعت,  پروردگاردارد

کرسام ازطبیعت گویا بهشت گونه است                       ازمرتع و مزارع گل برگ وباردارد

کرسام مردمانش اندیشمند و دینی                             ثابت به دین ومذهب یکدل قراردارد

 کرسام تا به جاده پنج کیلومتر راه است                     رود وتجن کنارش دشت ودیاردارد

جانب که این سرودم هفتاد سال دارم                         دیدم به نوجوانی ده خانوار بوده است

گفتندوما شنیدیم ازپیرو سالمندان                             ده قرن پیش کرسام جنگل بدی به دوران

سیصدزسال داردازعمرسالروزش                            ازشوکلاوپیته اینجا شدند اسکان

بیست قرن پیش کرسام جنگل بدی مکانش                   ازبعدگشته آباد این قریه و سرایش

اول کسی بدین جا زد خانه بود سادات                        میرجانی ازلقب او ازموسوی دیار است

دوم گروه اسبوی هستند از قدیمی                             سوم گروه گرجی تاریخ را به یاد است

چهارم گروه که آمد ازلنگرند و الیرد                          سادات میرعمادی از موسوی تبار است

پنجم گروه که آمد از آمل وچمستان                         ازنوروازکجورش نجف قلی بنام است

نجفی است نامش یک فرد بوده دوران                      نسلش هزاروپانصد بالاترازشمار است

نسل جوان کرسام دویست خانه ساری است                درشهر ساکن است ومنزل دیار دارد

افکار مردمانش اسلام خواه و دینی                          ازپیروان قرآن دل عشق یاردارد

هستندانقلابی درمذهب تشیع                                  دل قرص و محکم ازدم مردان کار دارد

نسل جوان کرسام میهن پرست ونامی                        درجبهه ها حضوری رزمنده واردارد

فرمان وامررهبرلبیک یا خمینی                              یورش به جبهه ها شد شیران شکاردارد

جان برکف وبسیجی راهی جبهه ها شد                      هادی شهید و گلگون درکوی یار دارد

          یاموسوی توگویی کرسام خوب جایی است

          هرجای دانه باشد مرغی کنار دارد

          شاعر: سیدعلی موسوی کرسامی

 



:: برچسب‌ها: کرسام, شعرکرسام, شعردرموردکرسام, تاریخ کرسام, شعردرموردتاریخ کرسام, شعر, سیدعلی موسوی کرسامی شاعر,


سه شنبه 10 ارديبهشت 1392
ن : Mehran

روز مادر مبارک

 

مار(مادر)

ته دسه هيمه و رَسِن بَوِرده / ته قدِ نشا و خرمن بَوِرده
اتا دم راحت دنيا نکردی/ ته عمر صحرا بتتن بَوِرده
لالالالا خسه تنِ بلاره / شه مار بویِ پيرهَنِ بلاره
ته مه گَره دايی توئه بلاره / ته شو مِسّه نَشی خوئه بلاره
مِسّه لالا خونِسّی تا صواحی / مِسّه داشتی آرزوئه بلاره
لالا دل دارنه ارمونه بلاره / بی ته دنيا مه زندونه بلاره
ته دوش مشته هيمه، من ته بلاره / ته دس پِره پينه، من ته بلاره
يا نشاء کردی يا مال په دئی / ته سر ا تن خسه، من ته بلاره
لالا چِش مَشته اسری بلاره / ته مه دنيای خشيه بلاره
افتاب ته دل گوشه نوونه / بهار ته دسه ونوشه نوونه
اگه دنيای خِشی مه بووشه / جان مار گرم کشه نوونه
لالالالا شه غمخواره بلاره / اسا ونه تن ناخاره بلاره

شاعر:شعبان نادری رجه



:: برچسب‌ها: مادر, شعردرمورد مادر, شعرمازندرانی درمورد مادر, شعرمازندرانی, روزمادر,


شنبه 23 دی 1391
ن : Mehran

عکس های برفی کرسام91

برای مشاهده عکس ها دراندازه بزرگ روی عکس کلیک

کنیدوview image رابزنیدوback رابرای بازگشتن به صفحه قبل بزنید



:: برچسب‌ها: کرسام, عکس های برفی کرسام, کرسام برف, کرسام برفی, برف, اغاززمستان کرسام, اغاززمستان,


پنج شنبه 16 آذر 1391
ن : Mehran

روز دانشجو

قدمت را محکم بر زمین بکوب

بگذار قلمت به آتش بکشددنیا را

روز دانشجو گرامی باد




چهار شنبه 15 آذر 1391
ن : Mehran

یکی از بهترین آهنگهایی که در طول زندگیم گوش کردم

متن آهنگ یه تیکه زمین

خواننده: محمد اصفهانی

بهشت از دست آدم رفت از اون روزی که گندم خورد
ببین چی میشه اون کس که یه جا از حق مردم خورد
کسایی که تو این دنیا حساب مارو پیچیدن
یه روزی هرکسی باشن حساباشونو پس میدن
عبادت از سر وحشت واسه عاشق عبادت نیست
پرستش راه تسکینه پرستیدن تجارت نیست
سر آزادگی مردن ته دلداگی میشه
یه وقتایی تمام دین همین آزادگی میشه

کنار سفره خالی یه دنیا آرزو چیدن
بفهمن آدمی یک عمر بهت گندم نشون میدن
بزار بازی کنن بازم برامون با همین نقشه
خدا هرگز کسایی رو که حق خوردن نمیبخشه
کسایی که به هر راهی دارن روزیتو میگیرن
گمونم یادشون رفته همه یک روز میمیرن
جهان بدجور کوچیکه همه درگیر این دردیم
همه یک روز میفهمن چجوری زندگی کردیم



:: برچسب‌ها: متن آهنگ یه تیکه زمین,


چهار شنبه 15 آذر 1391
ن : Mehran

شب تاسوعا کرسام




جمعه 26 آبان 1391
ن : Mehran

شعر بی نقطه مازندرانی

 

شعر بی نقطه مازندرانی

درد دوری ...

 

کمر دلا و دردم هی هداره/مه دل وا و وه همراه سواره

سر هدامه صدا ره دل دگردی/کهو دل ، داد و ور هسه صداره

ورم دل ره سواره کله کاله/صواحی کله کلاهه دواره

...هدامه سر ، للوا ، گلی گلی/ور هدا مه اسا کوه و هواره

سواره لاکمه الله که دوّم/همه کار و عمل هسه مه راره

همه عمر و مه راه و سال همراه/آسوک آسوک وه سرماهه کلاره

وگر طاهری همراه و صداهه/صداره سر هدا و اهل کاره

 

ترجمه فارسی

درد دوری .

غم و ناراحتی در درون من لانه کرده است و بسیار مرا عذاب می دهد .

برای رسیدن به تو تو را صدا زدم و دل ناراحت و اندوهگین من مرا عذاب می دهد.

و من خیلی ناراحت و اندوهگینم و دوباره روز بعد همین صورت تکرار می شود.

و من برای سرگرم کردنم شروع به نواختن موسیقی و خوانندگی و رفتن به طبیعت می پردازم.

و من اگر خودم را به خدا بسپارم تمامی مشکلاتم برطرف می شود.

همه عمری که پشت سرگذاشتم وقتی فکر می کنم می بینم با یه چرخاندن کلاه در سر (یه چشم به هم زدن)تموم شده است.

و طاهری هرچند که مسلمان و باخدا می باشد در این مورد به شعر گفتن می پردازد.

***

میر حمزه طاهری هریکنده ای (نوپا)



:: برچسب‌ها: کرسام, شعر بی نقطه مازندرانی, مازرونی شعر, شعر مازندرانی,


پنج شنبه 25 آبان 1391
ن : Mehran

اولین دانش آموزان ورزشکار کرسام

this world is like a stage

&

each one of us play our roles

&

then fade away

 اینها  دانش آموختگان 50 سال پیش روستای کرسام هستند درحال ورزش کردن که الان یکی از بزرگان ما هستند

آنها با امکانات آن دوره تلاش کردند

وحالا نوبت ماست که تلاش کنیم وسرزمینمان را بسازیم



:: برچسب‌ها: کرسام, روستای کرسام, عکس کرسام, کرسام گذشته, کرسام همیشه سبز,


جمعه 19 آبان 1391
ن : Mehran

علی اسبو کرسامی یکی از اهالی قدیم کرسام که به رحمت خداوند رفته است



:: برچسب‌ها: علی اسبو کرسامی, کرسام, علی بابا اسبو,


پنج شنبه 18 آبان 1391
ن : Mehran

اولین دانش اموزان روستای کرسام



:: برچسب‌ها: کرسام, دانش اموزان روستای کرسام, اولین دانش اموزان روستای کرسام, دانش اموز کرسامی,


چهار شنبه 17 آبان 1391
ن : Mehran

معرفی کرسام

 

 این کلیپی که گذاشتم خلاصه ای در مورد کرسامه که بعدا فیلم های دیگه ای هم میزارم امیدوارم خوشتون بیاد لطفا برای مشاهده فیلم با صدا ازسمت راست واهنگ متن وبلاگ را قطع کنید

تا بتوانید فیلم را با صدا ببینید



:: برچسب‌ها: اشنایی با کرسام, کرسام, روستای کرسام, کرسام همیشه سبز,


چهار شنبه 17 آبان 1391
ن : Mehran

چند عکس قدیمی کرسام

چند تا از عکس های قدیمی کرسام هستن که بعضی از دوستان برای ما فرستادن با تشکر از آقای محمود

علمی عزیز اولین اموزگار روستای کرسام



:: برچسب‌ها: کرسام, کرسام همیشه سبز, منظره کرسام, عکس کرسام,


دو شنبه 8 آبان 1391
ن : Mehran

ترجمه ی دعای عرفه توسط دكتر علی شریعتی


اگر به فرض كه هیچ دلیلی بر حقانیت و صلاحیت امام حسین (ع) نباشد ,بعد آدم یك بار دعای عرفه بخواند, می شود به "حسین" ایمان نیاورد؟ نشناسدش؟ عاشقش نشود؟ دیوانه اش نشود؟ آیا چنین چیزی امكان دارد؟

حمد و سپاس خدایی را سزاست كه تیر حتمی قضایش را هیچ سپری نمی شكند و لطف و محبت و هدایتش را هیچ مانعی باز نمی دارد و هیچ آفریده ای به پای شباهت مخلوقات او نمی رسد. ............ . . جهل و نادانی من و عصیان و گستاخی من تو را باز نداشت از اینكه راهنمایی ام كنی به سوی صراط قربتت و موفقم گردانی به آنچه رضا و خوشنودی توست. پس هر گاه كه تو را خواندم پاسخم گفتی . هر چه از تو خواستم عنایتم فرمودی. هرگاه اطاعتت كردم قدردانی و تشكر كردی. و هر زمان كه شكرت را بر جا آوردم بر نعمت هایم افزودی. و اینها همه چیست؟ جز نعمت تمام و كمال و احسان بی پایان تو؟! ............ . . من كدام یك از نعمت های تو را می توانم بشمارم یا حتی به یاد آورم و به خاطر سپارم؟

 لطفا بقیه رو در ادامه مطلب بخونید



:: برچسب‌ها: دعای عرفه دکتر شریعتی, کرسام,


یک شنبه 15 مرداد 1391
ن : Mehran

عشق عاقلانه

 

سیاه پوشیده بود، به جنگل آمد ... استوار بودم و تنومند !
من را انتخاب کرد ...
دستی به تنه ام کشید، تبرش را در آورد و زد ... زد ... محکم و محکم تر ...
به خود میبالیدم، دیگر نمی خواستم درخت باشم، آینده ی خوبی در انتظارم بود !
سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد، او تنومند تر بود ...

مرا رها کرد با زخم هایم ، او را برد ... و من که نه دیگر درخت بودم، نه تخته سیاه مدرسه ای، نه عصای پیر مردی ...
خشک شدم ..
بازی با احساسات مثل داستان تبر و درخت می مونه ...
ای تبر به دست ، تا مطمئن نشدی تبر نزن !
ای انسان، تا مطمئن نشدی، احساس نریز ... زخمی می شود ... در آرزوی تخته سیاه شدن، خشک می شود !!!!

 



:: برچسب‌ها: کرسام, عشق عاقلانه,


شنبه 7 مرداد 1391
ن : Mehran

اين هم ازيك عمرمستي كردنم

سالهاشبنم پرستي كردنم                    اي دلم زهرجدايي رابخور

چوب عمري باوفايي رابخور               اي دلم ديدي كه ماتت كردورفت

خنده اي برخاطراتت كردورفت          من كه گفتم اين بهارافسردنيست

من كه گفتم اين پرستو رفتنيست      آه عجب كاري بدستم داددل

هم شكست هم شكستم داددل......

 




یک شنبه 14 خرداد 1391
ن : Mehran

داستان کوتاه هدیه پدر و یک عکس ازکرسام

 

 

مرد جوانی ، از دانشکده فارغ التحصیل شد . ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی ، پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود . مرد جوان ، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی ، آن ماشین را برایش بخرد . او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد . بالاخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فرا خواند

 

 

 

و به او گفت : من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم . سپس یک جعبه به دست او داد . پسر ، کنجکاو ولی ناامید ، جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا ، که روی آن نام او طلاکوب شده بود ، یافت . با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت : با تمام مال و دارایی که داری ، یک انجیل به من می دهی ؟ کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد .

 

 

 

سالها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد . خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده . یک روز به این فکر افتاد که پدرش ، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند . از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود . اما قبل از اینکه اقدامی بکند ، تلگرامی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از این بود که پدر ، تمام اموال خود را به او بخشیده است . بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید . هنگامی که به خانه پدر رسید ، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد . اوراق و کاغذ های مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا ، همان انجیل قدیمی را باز یافت . در حالیکه اشک می ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد . در کنار آن ، یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت ، وجود داشت . روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود : تمام مبلغ پرداخت شده است .

 

 

 

چند بار در زندگی دعای خیر فرشتگان و جواب مناجات هایمان را از دست داده ایم فقط برای اینکه به آن صورتی که انتظار داریم رخ نداده اند ؟

 

 

 

خداوند همه پدرانی که در این دنیا نیستند را بیامرزد .

 

روزپدرومیلاد امام علی (ع) مبارکباد




شنبه 13 خرداد 1391
ن : Mehran

ارزش کار

 جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی ، تمام دنیا رو گرفته بود. یکی از سربازان

به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال دست و
پنجه نرم کردن با مرگ است از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او
را از باتلاق خارج کند .
مافوق به سرباز گفت : اگر بخواهی می توانی بروی ، اما هیچ فکر کردی این کار
ارزشش را دارد یا نه ؟
دوستت احتمالا مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی
حرف های مافوق اثری نداشت، سرباز به نجات دوستش رفت. به شکل معجزه آسایی
توانست به دوستش برسد، او را روی شانه هایش کشید و به پادگان رساند
افسر مافوق به سراغ آن ها رفت، سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد
و با مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت :من به تو گفتم ممکنه که ارزشش
را نداشته باشه، دوستت مرده! خود تو هم زخم های عمیق و مرگباری برداشتی
سرباز در جواب گفت: قربان ارزشش را داشت
منظورت چیه که ارزشش را داشت!؟ می شه بگی؟
سرباز جواب داد: بله قربان، ارزشش را داشت، چون زمانی که به او رسیدم هنوز
زنده بود، من از شنیدن چیزی که او گفت احساس رضایت قلبی می کنم.
اون گفت: " جیم .... من می دونستم که تو به کمک من می آیی"




صفحه قبل 1 صفحه بعد


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کرسام سرسبز و آدرس kersam.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.